-
یه کمی سپهری!
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 19:41
- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی. - چقدر هم تنها! - خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی. - دچار یعنی - عاشق. - و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
-
روزانه نوشت
شنبه 3 خردادماه سال 1393 15:20
از آنجائیکه تعطیلات ما شروع گردیده (البته اگه نوشتن دفتر و تکمیل لیستها کار حساب نشود) رفتیم و در باشگاه ثبت نام کردیم.باشد که کمی رو فرم بیاییم. آقا این چند جلسه هر کس ما را می بیند به ما حسودیش می شود که چرا لاغرییییی دیگر اینکه حسابی خسته می شویم که به قول مربی جان! امری عادیست. فعلا خبر خاص دیگه ای نیست. آهان یه...
-
گفت و شنود2
جمعه 2 خردادماه سال 1393 09:17
میگه : چرا اینقدر خوردتو درگیر کردی؟ میگم: از دستم در رفت . میگه: مطمئنی؟ میگم: نه میگه: می دونستم.چرا؟ میگم: خب هم خوشم میامد کنجکاویم برطرف بشه و هم خوشم میامد از تعاملات و یه ذره هم اون تهش از دستم در رفت. میگه: باید حواستو جمع می کردی - اون یه ذره الان شده خیلی. می دونی که؟ میگم : . . . .
-
گفتگو
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1393 18:09
گفت و شنود میگم : کلمات حس ها رو خوب منتقل می کنن. میگه: اگه کلمه صرف باشه - شاید هم سوء تفاهم بوجود بیاد. میگم: کلمه ی صرف؟ میگه: متن خالی - بدون صوت - متن خالی نوشتاری که زود ازش بگذری. میگم: یعنی گفتگوی نتی؟ میگه: آفرین.نوشته ها حس ها رو منتقل می کنند اما اگه زمانی برا فکر کردن نباشه و سریع از نوشته رد بشی - شاید...
-
جالبناک
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 16:32
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟ یک شاعر شکستهی تنها شبیه من حتی خودم شنیدهام از این کلاغها در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من امروز دل نبند به مردم که میشود اینگونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من ای همقفس بخوان که زِ سوز تو روشن است خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من از لحن شعرهای تو معلوم میشود مانند مردم است دلت...
-
.....
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 21:28
چه در دل من چه در سر تو من ازتو رسیدم به باور تو تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم با تو....شوری در جان بی تو....جانی ویران از این ....زخم پنهان می میرم نا مت ....در من باران یادت ....در دل توفان با تو .....امشب پایان می گیرم نه بی تو سکوت نه بی تو سخن به یاد تو بودم به یاد تو من...
-
میلادانه
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 12:18
گفــت : با پدر یه جمـــله بســـاز گفتــم: من با پدر جمله نمیســازم، دنیـــــامو می سازم *+*+* میلاد امام علی (ع) و روز مرد بر شما مبارک.
-
احوالات این چند روز
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 10:17
سلام. این چند روز همه چی قاطی شده بود. این چند روز همه چی ریخته بود به هم . من - حالم - حوصله ام - اطرافیان . . . . ماجرا از شنبه شروع شد.این هفته عصری بودم.صبح رفتیم به مادربزرگ سر زدیم - بهتر بود و خلاصه من رفتم مدرسه. عصر حدود چهار که زنگ تفریح بود - داداشی زنگ زده بهم.میگم: چه خبر؟ الان زنگ زدی به من؟ میگه: خواستم...
-
سفر نوشت
جمعه 19 اردیبهشتماه سال 1393 23:27
خب به حضورتون عارضم که : پنجشنبه من و مادرجان! به همراه یه کاروان راهی سفر شدیم.البته چند نفر از همکارا هم بودن ولی کاروان فقط همکار نبودن. صبح قرار حرکت ساعت 7 بود که حدود 7:20 دقیقه انجام شد. دو نفر از دانش آموزانم هم به همراه مادرشون اومده بودن و به محض سوار شدن با صدای بلند سلام کردن که یه جورایی باقی همسفرا متوجه...
-
روزانه نوشت (روز معلم)
چهارشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1393 16:56
سلام به همه ی دوستان. والا نه که نزدیک شدیم به ایام پایانی سال تحصیلی!یه کم بین نوشتنم فاصله افتاده (آیکن بانوی در حال توجیه) خب بریم سر کادوهای روز معلم طبق معمول من به بچه هام در جواب جویا بودن روز معلم که برام پیشرفتشون مهمه و اینکه بهترین باشند.خلاصه اونام کار خودشونو کردن و بازم کادو آوردن. و امر خطیر کادو...
-
تشکرانه
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 06:23
تقدیم به همه ی کسانی که نقش معلم را دز زندگیم داشتند حتی اگر اسماْ معلم نبودند . . . ای خدای عشق ، ای ام الکتاب ای معلم ، ای سراسر آفتاب در کتاب دل نویسم با مداد ای معلم روز تو تبریک باد پ.ن: از دیروز پیامها و تماسهای تبریک شروع شده و خوشحالم که معلمم و کاش معلم خوبی باشم و از دوستانی که به یادم بودن ممنونم پ.ن: این...
-
ورزش و بارون و نگرانی!!
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 10:26
زنگ ورزش بود و هوا کمی ابری. بماند که من عاشق هوای ابری و بارونی هستم. رفتیم حیاط و بعد تیم شدن بچه ها ! گفتم : اگه بارون بگیره میریم نمازخونه - اونجا بازی کنین. پسرا : نه خانم.اون موقع هوا منچستریه و بازی می چسبه.یعنی ما فوتبالیست نیستیم؟ من: چرا - هستین. اما نمیخوام فوتبالیستهای سرما خورده باشین. در حین این حرفها...
-
گردش
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 09:57
سلاااااااااام به همه. شنبه با پسرام رفتیم اردو. اونم کجا؟ پارک ارم صبح لباس پوشیدمو و کوله برداشتم با کمی هله - هوله و رفتم مدرسه. البته مادرجان و پدرجان هم بنده رو همراهی کردن تا وقتی که سوار ماشین بشیم و حرکت کنیم. توی مدرسه دیدم پسرکام با شادمانی می دوند ؛ میان جلو و سلام می کنند و خلاصه کلی شادمان هستن.از طرفی هم...
-
دلخوش
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 20:55
من ولی یک راه کوچک بین صدها کاج خیس !! من ولی یک سر به کوه من ولی یک پا به دشت من دو دل، مغرور، تنها، ساده، بی کس، محکم و بی ادعا با صداقت پیش رفتم با محبت صبر کردم با خجالت بغض کردم با صلابت ناز کردم با متانت حرص خوردم با نجابت اخم دیدم با کرامت یاد دادم ... من دلم خوش بود او کم دوستم دارد ؛ ولی دارد من دلم خوش بود...
-
مامان جونم ! روزت مبارک
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 18:07
آخه این اداره پست چرا اینجوری رفتار می کنه؟ ما برای روز مادر - رفتیم از سایت پست - کارت پستال گرفتیم و قرار شد (چیزی که تعیین کردیم) اینکه کارت فردا برسه به دست مادرجان! حالا شما فکر کن که چهارشنبه کارت رو آوردن گذاشتن در خونه و رفتن! آخه من نمی دونم چرا توجه نمی کنن به تاریخش؟ سال گذشته هم برای روز مادر و پدر همین...
-
یادش بخیر
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 11:04
داشتیم می رفتیم به مادربزرگ سر بزنیم که یاد این خاطره افتادم. اون موقعها که کوچیک بودیم ( من و داداش جان) وقتی می رفتیم بیرون و هوا کمی باد بود یا خنک با هم می رفتیم زیر چادر مامان! و بعد هر جایی مامان میرفت - ما هم همونجوری حرکت می کردیم و می رفتیم. قضیه وقتی جالب میشد که داداش جان!دلش میخواست بیرونو هم تماشا کنه و...
-
قول . . .
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 20:06
امروز برگه های آزمون ریاضی بچه ها رو بهشون داده بودم که خیلی هم تعریفی نبود. بعدش مشغول انجام امر مبارک بازخواست و چشم غره و اینا بودم که در زدن و از منطقه جناب بازرس تشریف آوردن کلاس من!! خلاصه با دیدن اخمهای در هم و جوجه های صف شده!شستشون خبردار شد که چه خبره.شروع کردن با بچه ها حرف زدن و اندرز دادن و بعد از اینا...
-
گاهی . . .
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 11:23
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی است دریا اگر سر میزند بر سنگ حق دارم تنها دوای درد عاشق نا شکیبایی است زیبای من روزی که رفتی با خودم گفتم چیزی که دیگر بر نخواهد گشت زیبایی است راز مرا از چشم هایم می توان فهمید این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است این خیره ماندن ها به ساعت های...
-
دلم . . .
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 21:20
دلم قلمرو جغرافیای ویرانیست هوای ناحیۀ ما همیشه بارانیست دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه همیشه برزخ دل تنگۀ پریشانیست مهار عقدۀ آتشفشان خاموشم گدازه های دلم دردهای پنهانیست صفات بغض مرا فرصت بروز دهید درون سینۀ من انفجار زندانیست تو فیض یک اقیانوس آب آرامی سخاوتی ، که دلم خواهشی بیابانیست دکتر قیصر امین پور
-
عاشق شدن!
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 22:49
امروز زنگ آخر بود که موقع رفتن, یکی از پسرام برگشته میگه: خانم! من هیچوقت ازدواج نمی کنم. من: (با تعجب و البته تفکر که چرا همچین چیزی میگه) چرا؟ - آخه باید عاشق بشم و عاشق شدن گناهه!!!مگه نه؟ من: (با تعجب بسیاااااااار بالا!) پسرم الان برای این حرفها زوده.بذار به وقتش میشه در موردش فکر کنی الان زوده نه؟ - راست میگین...
-
روز اول بعد تعطیلات
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 15:53
سلاااااااااااااام به همه. امروز اولین روز کاریم توی سال جدید بود. از دیروز یه حسی مثل اولین روز شروع مدرسه توی جونم ریخته بود - خلاصه لباسامو حاضر کرده بودم.شب تا دیروقت مشغول بودم واسه خودم و صبح یهو از خواب پریدم (که نکنه نمازم بمونه و مدرسه دیر بشه ) یه سر به دنیای مجازی زدمو و رفتم دنبال کارام. امروز یه لباس...
-
ایام فاطمیه
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 05:35
دیگر آن خندهی زیبا به لب مولا نیست همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست قطرهی اشک علی تا به ته چاه رسید چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست ایام شهادت بانوی خوبیها تسلیت باد.
-
آی بازی بازی بازی
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1393 17:51
اینو من یه جا دیدم اول تصویر رو میذارم؛ بعد از سه روز که دوستان نظرشونو گفتن.ادامه مطلب رو میذارم ببینین. ** پ.ن 1 : خودم هم اون بار اول که دیدم یه انتخاب داشتم که بعدا میگم, برام جالب بود. به نوعی در مورد شخصیت آدم یه چیزایی میگه و میشه گفت جالبه (تایید یا تکذیب نمی کنم ) پ.ن 2: خب امروز (سه شنبه ) روز سوم شده و بنا...
-
عکس نوشت !
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 22:48
خب خداحافظی و سفره هفت سین کلاسی و عکس دسته جمعی مون شکوفه های بهاری و آسمان آبی عید دیدنی و خرید کردن بستنی توسط داداش جان شکوفه ها و آفتاب (حیاط خونه) پاستیل خریدن پدر جان شکوفه های خونه ی خاله جان
-
نوروزانه
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 19:52
دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند *امیدوارم سال خوب و پر برکتی برای همه ی شما آغاز شده باشه
-
سالنما!
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 15:47
خب تا ساعاتی بعد سال 92 هم جز خاطراتمون میشه. سال 92 برای من خوب و عالی بود یعنی یادمانهای عالیش به بقیه ی ساعات بدش می ارزید . اتفاقای خوب مثل : ازدواج داداشیم - پیدا کردن دوستای خوب که ساعتها باهاشون وقت گذروندم - سفر رویایم به خانه ی خدا و . . . امیدوارم که سال 93 هم برای همه پر از برکت و سلامت و موفقیت باشهومملو...
-
چهارشنبه سوری
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 15:48
آقا ما هم آتیش بازی کردیم و اینا. فعلا وقت نیست که عکس و توضیح بدم. بعداً سر فرصت میام تعریف می کنم. دی:
-
بانوی خیاط - معلم !!!!
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 09:32
مادرجان بخاطر علاقه شون خیاطی می کنند.هم خودشون سرگرمند و هم اینکه کار خلق خدا راه میفته. بعد مسافرت و الانم نزدیک عید - مامانی ما سرشون شلوغ میشه و اون روز دیدم توی فکر هستن که چکار کنم ؟ همه چی با هم قاطی شده و مردم کارهاشونو می خوان برای عید و ممکنه نرسم و اینا. من هم در نقش یک دختر نمونه ی تک دونه!! اعلام آمادگی...
-
زنگ ورزش
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 09:08
دیروز طبق معمول یک شنبه ها ورزش داشتیم. رفتیم حیاط و بچه ها تشکیل دو تا تیم دادند و چند نفری هم خواستند بازی دیگه ای بکنند. خلاصه کمی گذشت دیدم دو تا از پسرا رفتن یه گوشه روی نیمکت های محوطه نشستن.رفتم سراغشون و میگم: پاشین بیاین توی زمین - چرا مثل پیرمردها اینجا نشستین. دیدم هر دو به هم نگاه می کنند و می خندند! - چی...
-
ارسطو !!!
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 09:25
داشتم درس می دادم که دیدم تصویر کتاب چندتا پرستو هم داره - میگم بچه ها این پرنده ها می دونین اسمشون چیه؟ - گنجشک - نه - کبوتر - نه خب - این پرنده توی فصل بهار از کوچ زمستانی بر میگرده یعنی موقعی که هوا سرد میشه میره جاهای گرمتر و دوباره توی بهار برمیگرده - اسمشم پرستو هستش. یکی از بچه ها: اِ خانم - مگه فیلم نقیه؟ارسطو...