-
انواع ترقه!
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1392 19:51
داشتم فکر می کردم که چرا دارم توی روزمرگیها غرق میشم. با خودم تصمیم گرفتم دوباره بشم همون بانوی دقیق و در عین حال مهربون. خلاصه داشتم درس «نوروز» رو تدریس می کردم و شروع کردیم از فصلها گفتن و رسیدیم به بهار و اینکه عید نوروز و قبل عید نوروز چه کارهایی انجام میدیم. بیشترین اقبال با چهارشنبه سوری بود!!!بماند که بچه های...
-
من عقابی بودم . . .
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 19:19
من عقابی بودم که نگاه یک مار سخت آزارم داد بال بگشودم و سمتش رفتم از زمینش کندم به هوا آوردم آخر عمرش بود که فریب چشمش سخت جادویم کرد در نوک یک قله آشیانش دادم که همین دل رحمی چه بروزم آورد عشق جادویم کرد زهر خود بر من ریخت از نوک قله به زمین افتادم تازه آمد یادم من عقابی بودم بر فراز یک کوه آشیان خود را به نگاهی...
-
یاد ایام . . .
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 16:41
دیروز با دیدن یه عکس - یاد این خاطره ی مشترکمون با داداش جان! افتادم. خلاصه اون موقعها (زمان خاطره) من یه گوشی اسباب بازی قرمز رنگ داشتم که کلی هم دوسش داشتم.بعدش این داداش جان بنده - کمی زیاده خواه بودن و میگفتن که گوشی تلفنه مال منه! و همیشه هم من بهش میگفتم که نخیر! یه روز که طبق معمول کل کل صاحب بودنمون شروع شده...
-
روزنوشت
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 15:04
خیلی وقت بود از شیرین کاری بچه ها نگفته بودم. اینم داستان امروز: امروز قرار بود یه سوره ای رو حفظی از بچه ها بپرسم. میگم : محمد رضا لطفاْ بخون. - با کمک و راهنمایی خوند. میگم: چرا خوب تمرین نکردی؟ - خانم من خیلی تمرین کردم. از ساعت دو تا ده شب تمرین کردم. -خوب تمرین می کردی از ساعت دو تا سه یاد گرفته بودی کامل. (آخه...
-
یا عقیلة العرب(س)
جمعه 16 اسفندماه سال 1392 19:33
** قصد کرده است خدا جلوه ی دیگر بکشد سوره یِ مریمی از سوره یِ کوثر بکشد بگذارید همین جا به قدش سجده کنم نگذارید دگر کار به محشر بکشد دختر این است اگر، فاطمه پس حق دارد از خداوند فقط مِنَّت دختر بکشد مادر ِ دَهر نزائید و نخواهد زائید آنکه را از سر ِ این آینه معجر بکشد بالِ جبریل به این قُبه تمایل دارد تا دمشق هست چرا...
-
ایستگاه آخر
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 09:57
چند روز پیش در مورد رفتارها و ترسهام راجع به سفر آخرت حرف می زدم با یه دوست. درست یه ربع بعد تمام شدن حرفهام خبر رسید که دائی مادرجان! به مقصد رسیدن. خداوند همه ی رفتگان را بیامرزد. خلاصه اون موقع بود که یه لحظه با خودم گفتم که چقدر دور و نزدیکم به این پایان. داشتم لباسم را نگاه می کردم.می خواستم بگذارمش بالای سرم و...
-
یادت باشد . . .
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 11:30
دلگیر نباش..! دلت که "گیر" باشد رها نمیشوی..! یادت باشد؛ خداوند بندگانش را با آنچه به آن دل بسته اند می آزماید...!
-
گم کرد . . .
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 21:28
گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد ناخواسته در تیررس راهزن افتاد در تیررس من گره انداخت به ابرو آهسته کمان و سِپر از دست من افتاد ! بی دغدغه بی هیچ نبردی دلم آرام در دام دو تا چشمِ دو شمشیرزن افتاد میخواستم از او بگریزم دلم اما این کهنه رکاب از نفس تاختن افتاد ... درگیر خیالات خودم بودم و او گفت : " من فکر کنم...
-
پدرانه . . .
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 19:46
نامه ی پدری به دخترش: * دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ.... چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی.... کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن... دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن... بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی.... دخترکم تو زیباترینی... . همیشه با این باور زندگی کن... خودت را فراموش نکن... . شاید گریه یا...
-
......
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1392 19:55
چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان که برای جان دادن به درخت جان می دهند و چه ناعادلانه کمی آنطرفتر همه چیز به اسم بهار تمام میشود!
-
سفر نوشت (6)
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 18:02
وای خدای من. رسیده بودم به نزدیکی تحقق یه رویا رسیده بودم به اوج ِ اوجِ اوجِ یه حس قشنگ. خداجونم. واقعاً این منم که دارم میام دیدنت؟ خونه ی خودِ خودت؟ خداجونم! دست خالی اومدم یا دست پر؟ سوار اتوبوسهای هتل شدیم.از شارع عزیزیه تا بیت الله الحرام باید با ماشین می رفتیم که خیلی طول نمی کشید و اگر ساعات پر ترافیک نبود خیلی...
-
عکس نوشت (2)
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 06:13
مسجد شجره: مسجد الحرام : صحرای عرفات : نمایی از کوه صفا : مسعی (محل سعی صفا و مروه):
-
سفر نوشت (5)
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 16:22
محرم شدیم و بعد از نماز مغرب و عشا در محل مقرر جمع شدیم. حاج آقا از تک تک مان پرسیدند که تلبیه را گفتید و خلاصه با هم و لبیک گویان حرکت کردیم به سمت خانه ی آرامش. حس و حال آن موقع را فقط کسی که تجربه اش را داشته باشد درک می کند و او هم نمی تواند در قالب کلمات بگنجاند. . . در صندلی پشتی من یک خانواده بودند (البته بعد...
-
وداع با مدینه
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 06:22
نه که من خیلی عکس مینداختم. صبح روز چهارم که داشتیم می رفتیم بیرون.یکی از خانمهای میانسال با مامان شروع به حال و احوال کرد و منم ایستادم به سلام و حال و احوال.میگن: این دختر خانم - دختر شماست؟ مامان: بله . چطور؟ خانم همسایه: من هنوز میخواستم ببینمش توی کدون طبقه هستن باهاش حرف بزنم که از عکسهایی که گرفته برای ما...
-
سفرنوشت(4)
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 15:52
صبح طبق روز قبلی از سحر رفتیم حرم و بعدشم صبحانه و قرار بود که عصر زیارت دوره بریم. خلاصه حدود 2:30 رفتیم لابی و تا حرکت کنیم ساعت سه شده بود. ما هم سوار اتوبوسها شدیم و من فکر می کردم که چقدر راه باید باشد مناطقی که خواهیم رفت. بعد از 5 دقیقه به منطقه ی احزاب (یا سبعه مساجد) رسیدیم.گویا در گذشته 7 مسجد در این محل...
-
دلم
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 22:07
دلم یه دل سیر گریه می خواد از ته ِ تهِ دلم. وقتی آدم تکلیف خودشو و کاراش روشن نباشه. مثل یه برگ کوچیک روی آب باشه - معلومه چی میاد سرش . . . خدایا ... مدتیست از آبی یکدست دورم مرا به خانۀ ابرها بفرست تا با آنها یک دل سیر گریه کنم. ستاره چگینیان
-
عکس نوشته
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 22:03
نه که من بسیار عکس انداختن را دوست میدارم.هر موقع گوشیجان شارژ داشت و همراهم بود عکس انداختم! یه چندتایی گذاشتم ادامه مطلب دوست داشتین ببینین. عکس روز اول : (همون عکس پر از استرس دم اذان مغرب که عکاسش تنها رفته بود بیرون) منطقه سبع مساجد(احزاب - خندق) : منطقه احد و مزار شهدای احد و حمزه عموی پیامبر : مسجد قبلتین...
-
سفر نوشت (3)
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 08:54
دارم فکر میکنم نوشتن خیلی با جزئیات - مخاطبم رو خسته می کنه. سعی میکنم فشرده و خلاصه تر تعریف کنم. صبح زود گوشیم زنگ خورد که بریم حرم (حدود 4) منم خاموشش کردم و گفتم یه کوچولو بخوابم.یهو دیدم مامان و بابا میگن : بانو جان! ساعت 4ونیم هم گذشته میای حرم؟یا ما بریم؟ اِ چه زود نیم ساعت شد. خلاصه صبح به حرم رفتیم و بعد از...
-
سفر نوشت (2)
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 22:12
رسیدیم به اینکه قرار شد ساعت 11:30 توی لابی جمع بشیم. بعد از آماده شدن و کمی مرتب کردن خودمون باتفاق هم کاروانیها و مدیر و حاج آقا حرکت کردیم.در طی مسیر آقای مدیر از اینکه حواسمون باشه که کدام خیابان منتهی به هتل هست و اینکه اوقات نماز پنجگانه اذان و نماز برگزار میشه و بعد از هر نماز هم نماز میت خوانده میشه و ساعات...
-
سفرنوشت (1)
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 16:13
روزهای قبل از سفر برایم روزهای پر از دغدغه و استرسی بود و هر اتفاقی نگرانم می کرد که بمانم از سفری که انتظارش را داشتم.با آنکه ته دلم آرام بود اما بعضی دغدغه ها سخت مشغولم می کرد. قرار بود که 5شنبه 10 بهمن در جلسه زمان دقیق حضور در فرودگاه و نکات نهایی گفته شود.خلاصه پدرجان به جلسه رفتند و معلوم شد که ساعت 4و نیم روز...
-
من اومدم :)
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 10:38
سلام دوستان من برگشتم. خداوند نصیب همه ی شما دوستان عزیز کند انشااله. از لطف همه ممنونم. در اسرع وقت کامنتهای پست قبل رو جواب میدم.
-
دیدار . . .
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 23:22
لحظه ی دیدار نزدیک است . . . بگذریم که آقای اخوان این شعر رو به چه هدفی گفتن منتها گویا که داستان هر آمدنی را رفتنیست فعلاً برقراره! منم الان از فرصت پیش آمده استفاده کردم و آمدم که از شما دوستان عزیزم خداحافظی کنم و حلالیت بطلبم. امیدوارم که قسمت همه ی مشتاقا بشه سفر به خانه ی خدا. مدتی نیستم امیدوارم که مریم بانو رو...
-
تامل
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 21:00
انگار مملو از حس نوشتنم اما اون حسه موقع نوشتن فرار می کنه! دیروز با دوست جون خانم داشتم صحبت می کردم و بحث سفرم هم پیش آمد.بهم میگه رفته بودی عتبات واسه ی خودت لباس عروس خریدی؟ - لباس عروس؟ - آره دیگه . لباس عروسیِ آخرت. - آهان. نه . تا حرفشو کشیدم وسط مادرجان گفت : الان زوده منم حرف گوش کن! نخریدم (یعنی مجبور شدم...
-
از اون روزای . . . .
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 22:56
امروز از اون روزا بود. دیروز با اداره کل تماس گرفتم و قانون مرخصی و اینا رو پرسیدم. امروز به مدیرخان میگم: همچین حالتم میشه که من جایگزین بیارم و اینکه مرخصی بی حقوق نگیرم. میگه: می دونی که اینجا محیط کوچیکه و زود منطقه خبر میشه.اصلا نمیشه خانم بانو. میگم: خودتون خوب میدونین که بخواین میشه.کاری نداره . من درخواست...
-
میلادانه
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 10:14
اللهم صلی علی محمد و ال محمد پیامبر(ص)میفرماید :هرکس صلوات بر من را در نوشته ای بنویسد تا زمانی که ان نوشته باقی است فرشتگان برای او استغفار میطلبند. میلاد حضرت محمد (ص) و امام صادق(ع) بر شما مبارک باد.
-
مثل...
جمعه 27 دیماه سال 1392 16:01
مثل کتابی شده ام که با ذوق می خری... اما...حالِ خواندنش را نداری !! رسول ادهمی
-
تولدانه
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 14:55
امروز سومین 24 دی هستش که دارم می نویسم اینجا. امروز دلانه ها - پا گذاشت به سومین سالروز تولدش. چقدر زود گذشت 3 سال! 3 سال که در عین طولانی بودن لحظاتی بیش نبودن انگار. دلانه ها قرار بود یه خونه باشه واسه ی نوشتنم و یه جا برای اینکه یادم نره روزها و حساسهایی که هم قشنگند و هم عجیب و هم گاهی دلگیرانه و گفتن حرفهایی که...
-
جمله های دوست داشتنی من .
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 19:26
-
:)
پنجشنبه 19 دیماه سال 1392 23:21
هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال میکند هی با شماره های غلط زنگ میزند آن وقت من اشتباه میکنم و او با اشتباه های دلم حال میکند دیروز یک فرشته به من می گفت: تو، گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها که خدا به تو میزد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا برنداشتی؟ یادش بخیر آن روزها مکالمه با خورشید دفترچه های کوچک ذهنم را...
-
. . . .
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 11:06
حال و هوای این آهنگها . . . امپراطور از آقای یراحی برف از آقای جهانبخش